همه بوف کور صادق هدایت را میشناسیم و به طور قطع آنهایی که اهل داستان و داستان خواندن باشند این کتاب را یکی دوبار خواندهاند و شاید مقالات و نقدهایی هم در موردش خوانده باشند.
بوف کور از نمونه رمانها و داستانهایی است که بیشترین توجه را در ادبیات داستانی ایران به خودش جلب کرده است توجهی که باعث خلق مقالات و حتیکتابهای زیادی در مورد این رمان و دیگر داستانها و رمانهای صادق هدایت و حتی در مورد خود شخصیت صادق شده است.
حرفهای ضد و نقیض زیادی در مورد هدایت بیان شده است حرفهایی که هر کسی بیشتر برداشت خود را از متن و سخنان و زندگی صادق بیان کرده باشد و کمتر نقد سالم و تکیه به نوشته و تکست به همراه نشانهگذاری و دلیل و مدرک برای حرفها و نقد میتواند پیدا کرد.
شاید نقد جلال آل احمد یکی از این گونه نقدها بر داستان بوف کور صادق هدایت باشد.
اما اینکه چرا این داستان و این نویسنده در ادبیات داستانی ما این چنین شهرتی دارد خودش عوامل زیادی دارد که به اختصار میتواند به آنها اشاره کرده:
1- یکی از این دلایل را میتواند شکاف عمیق داستان نویسی قبل و بعد از بوف کور و بطور خصوص صادق هدایت بیان کرد بطوری که اگر داستانها و رمانها قبل از بوف کور و صادق هدایت(مانند داستانهای جمال زاده) و بعد از آن را بخوانیم به طور واضح به این مطلب دست پیدا میکنیم.
2- فضای متفاوت و خاصی که صادق هدایت در داستانهایش ترسیم میکند فضایی که به ازعان متون و تکستهایش بوی مرگ و نیستی را میدهد بوی کشتن و خودکشی فضای سیاه و کثیف و پر از ناامیدی و حسرت برای شخصیتهای داستان
3- توجه خاص داستان نویسان کشورهای دیگر علی الخصوص فرانسویهای به آثار و داستانهای صادق هدایت که تقریبا این توجه را صادق هدایت مدیون مترجمان آثارش و یا به عبارتی دوستانش میباشد
4- اولین کسی که جریان تخیل و تصویر گرایی غیر واقعی و غیر رئال را در داستان نویسی ایران بوجود آورد با خلق داستانهای متفاوت صادق هدایت بود او با داستانهایی همچون بوف کور و سگ ولگرد و سه قطره خون که از بهترین آثار او بودند این نوع نوشتن و نگاه را وارد داستان نویسی ایرانی کرد.
البته اگر بیشتر در داستان و نوشتههای هدایت تامل کنیم دلایل دیگری هم برای این مشهوریت و البته نه محبوبیت پیدا کنیم.
و اما بوف کور از شاهکارهای این نویسنده است و همین فضای خاص بوف کور باعث شهرت این نویسنده شده داستانی با فضایی خاص که بیشترین تاویلها تا به حال از این داستان تشریح شده است.
و اما آنچه من از بوف کور برای گفتن دارم این است که: این داستان یک فرد است یک مرد مردی که از زندگی خیری ندیده و زندگی را دوست ندارد به زندگی علاقهای ندارد و دور از جامعه و دیگران زندگی میکند و با خودش و خودش است. نه اینکه زندگی بخصوص یک فرد باشد نه! بلکه زندگی تصویری از زندگی اینگونه مردهاست و این نمونه ای برای مردی خارج از اجتماع و جامعه است و البته چرایی آن اصلا مهم نیست.
مردی تنها در گرفتار یک عشق که به عشقش نمی رسد البته همانطور که گفتم این داستان داستانی تخیلی و خیالی است و چون مطابق واقع نیست شاید جای بیان خیلی سوالها نباشد.
این داستان سه قسمت دارد که به نظر من قسمت اول و سوم، داستان اصلی خود شخص است. قسمت دوم، داستان شخص دیگر است که از زبان همان شخص اول بیان میشود مانند این است که کسی این داستان برای شخصیت اول داستان که راوی داستان هم هست بیان کرده و روای داستان خودش را در آن موقعیت قرار داده و مثل این است که برای خودش اتفاق افتاده است به همین خاطر است که شخصیتهای این دو داستان تقریبا شبیه هم هستند و شاید هم یکی باشند.
داستان دوم داستان همان پیرمرد قوزی است که در داستان اول و داستان خود راوی وجود دارد که دارد آن را بعد از کشتن اثیر یا همان زن خیالی خود برای شخصیت اول و راوی داستان بیان میکند البته این برداشت من برگرفته از نشانههایی است که خود صادق هدایت در متن خود قرار داده است.
قسمت اول در حالی تمام میشود که شخصیت اول یا همان راوی داستان از دفن کردن آن زن معشوقه و خیالش برگشته و البته به کمک پیرمرد قوزی، در خانه خودش است و از همین جاست که داستان دوم شروع میشود و داستان دوم دقیقا با این عبارت شروع میشود«در دنیای جدید که بیدار شده بودم محیط و وضع آن کاملا برایم آشنا و نزدیک بود بطوری که بیش از زندگی و محیط سابق خودم به آن انس داشتم» البته باید توجه داشت که این حالت و این حرفها دقیقا بعد از کشیدن یک تریاک مفصل و کرختی و خمودی زیاد برای او حاصل شده است که این خودش عاملی برای تخیل زیاد و به یاد آوردن زندگی و داستان کسی دیگر است که انگار زندگی خودش است و سرگذشت خودش است.
در انتهای داستان اول به این اشاره میکند که پیرمرد قوزی که جسد را به کمک او دفن کرد و در هنگام کندن گودال برای جسد کوزهای پیدا کرده بود و به او داده بود در خانه شخصیت و روای است اما در قسمت سوم شخصت داستان وقتی که اظهار خستگی فروان میکند و چنین میگوید«از شدت اضطراب مثل این بود که تازه از خواب عمیق و طولانی بیدار شده باشم چشمهایم را مالاندم در همان اطاق سابق خودم بودم،هوا تاریک روشن بود و ابر و میغ روی شیشهها را گرفته بود- بانک خروس از دور شنیده میشود و…» اگر دقیقا اول این قسمت را و اول قسمت دوم و آخر قسمت اول را کنار یکدیگر بگذاریم خیلی از معماهای داستان حل میشود.
به طور نمونه در اول قسمت آخر به این اشاره کرده که تازه از خواب بیدار شده است ولی در آخر قسمت اول اشاره به این کرختی و بی حسی و خستگی شدید میکند بعد از کشیدن همه تریاکهایش است. و می گوید در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما فرو رفتم.
ظاهرا اواخر قسمت اول زمانی است که تازه از دفن معشوقهاش برگشته، تازه شب شده و چراغی را روشن میکند تا مقداری پول به پیرمرد خنزپنزی بدهد اما پیرمرد غیبش میزند. اما وقتی قسمت سوم شروع میشود صحبت از صدای خروس و روشن شدن هوا میکند و اینها همه نشانه باید باشد که نویسنده برای بیشتر فهمیدن این داستان قرار داده نشانه شبی که زندگی کسی دیگر که احتمالا همان پیرمرد است را برای خودش تصور کرده است.
البته نشانههای دیگر هم هست مانند اینکه در قسمت اول به این اشاره دارد که کوزهای که از پیرمرد گرفته بود در منزلش بود و او را با آستینش پاک کرد بود و نقش همان فرشته یا اثیر خودش را در او دیده بود اما در قسمت سوم و وقتی از خواب بیدار میشود یا به هوش میآید به دنبال گلدان و کوزه میگردد اما آن را پیدا نمیکرد و متوجه می شود که کسی دم در است و وقتی دقت میکند میبیند همان پیرمرد قوزی است همان پیرمردی که در داستان دوم هم بود با همان شکل و قیافه و همان خندهها در حالی که کوزه زیر بقلش است ومیخواهد از خانه خارج بشود. تلاشی میکند تا برخیزد و به دنبال او بدود و کوزه را بگیرد اما پیرمرد از او چابک تر است سریع فرار میکند و غیبش میزند.
و مهتر از همه اشاره مستقمی که به لباسهای خونی اش دارد لباسهایی که شب قبلش با همانها آن معشوقهاش را کشته بود و خاکشان کرده بود و برای اینکه با مرده داستان دوم اشتباه نشود اشاره به کرمهایی دارد که روی تنش میلولیدند و اینکه بوی مرده میدهد و ورزن مرده را روی سینهاش احساس میکند ودقیقا این همان ادبیاتی است که در قسمت اول برای مرده و به تصویر کشیدن آن استفاده میکند.
پس نشانهها از این قرار شد:
1. شب بودن در قسمت اول و صبح شدن در قسمت دوم
2. کوزه و پیرمرد قوزی در قسمت اول و سوم
3. لباسهای خونی و و کرمهایی که روی بدنش میلودیدند در قسمت اول و سوم
اینگونه براحتی می توان با تکیه بر خود متن تمام ارجاعاتی که در قسمت دوم و اکثر تصویرسازیهای مشابه را توجیه کرد چون درست است که این داستان شخصی دیگر بوده و اما این شخصیت داستان بعد از حالتی که برایش ایجاد شده(بعد از کشیدن همه تریاکهایش) به طور عادی و قابل قبول یک حالت خلسهای برایش بین خواب و بیداری بوجود آمده و این داستان را برای خودش با شخصیتهایی که خودش در ذهنش داشته و میشناخته بر اساس نقششان و تصوری که خودش از آنها داشته تصویر سازی کرده است.