قرار نیست هر وقت اسمی از صادق هدایت پای کتابی باشد آن کتاب کولاک باشد یا خواندنی و خلاصه محشر باشد شاید از تمام داستانهای صادق هدایت چند داستان کوتاهش و یکی دو رمانش خواندی باشد و داستان یا رمان باشد. مابقیاش یا یک مشت بیانیه سیاسی است یا یک مشت نطق و سخنرانی.
حاجی آقا یکی از آن کتابهای صادق است که اگر نخوانیدش چیزی از دست نمیدهید این رمانی است که تقریبا همه آن گفتگو است گفتگویی میان یک حاجی آقا و آدمهایی که با او دم خور هستند یا به او مراجعه میکنند.
فکر نکنید وقتی سخن از حاجیآقا میشود منظورش طلبه وآخوند است. نه! ظاهرا داستان فردی است بی سواد(بلد نیست بخواند و بنویسد) که بین مردم به حاجی آقا معروف است نه اینکه فکر کنید درس خوانده و از درس خواندن به اینجا رسیده باشد. بیشتر شبیه همان قلتشنهاست اما به روش خودش.
آدم چاپلوسی و البته خیلی زرنگ که با وجهای دینی مردم را می چاپد و با شهرتی و پولی که پدرش داشته هزار دورغ و چرت و پرت به هم میبافت حرص شهوت و پول دارد چشمانش همه چیز را شکل پول میبینید یا شکل زن. بیشتر از این نمیخواهم از شخصیت داستان حاجی آقا صحبت کنم فقط قصدم این بود که بگویم این حاجی آقای صادق برخلاف تصور خیلیها طلبه یا آخوند نیست چون خود صادق هدایت هم در داستانش بارها اشاره میکند که درسی نخوانده و حتی خواندن و نوشتن هم بلد نیست و خلاصه فقط خودش را به آنها میچسپاند (البته او خودش را به هر طرفی که بوی پول حس کند میچشپاند) و وجهای دینی از خودش نشان میدهد و شاید سالی چند بار نمازش را در مسجد بخواند آنهم به زور. او حتی پدرش هم آخوند نیست که بخواهد به واسطه پدرش این لقب به او داده شود.
همانطور که گفتم داستان، حرفهای و صحبتهای این حاجی آقا است که به نوعی قلتشن است و یکی از مشکلات اساسی اجتماعی آن دوره زمانه. شخصیت اول در در این داستان فقط حرف میزند کمتر میشود که نویسنده به غیر از حرفهای شخصیت اول با مخاطبانش اطلاعات دیگری به خواننده بدهد همه اطلاعات در سخنرانیهای و حرفای بدون وقفه و بلند و حتی چرت و پرت گوییهای این حاجیاقا است.
آدمی که در اندرونی خانه اش(در میان خانوادهاش) و برای کسانی که او را از نزدیک میشناسند و فقط برای چاپلوسی پیش او میآیند و یا میخواهند کارشان را انجام دهد منفور است و برای مردم عادی گاهی نذر و نیازهایش را می بینند امین و صادق است.
چیزی که در دیالوگهای این رمان به چشم میخورد یکسانی دیالوگها و این نقطه ضعفی است یعنی تقریبا تمام کسانی که در داستان حرف میزنند یه جور حرف میِزنند و این نقطه بد داستان است آدمها را نمیتوان با نحوهی حرف زدنشان شناخت آدمها در این داستان معرفی می شوند. البته شاید یکسانی دیالوگها به این بابت باشد که همه مردم در آن زمان یک جور حرف میزدند که فکر میکنم اینطور نباشد. مطمئنا حرف زدن روزنامه نگار با مرد عامی فرق میکرده مطمئنا حرف زدن یک آدم درباری و یک پزشک فرق میکرده که در این داستان این تفاوت محسوس نیست.
یک شخصیت شاعری (منادیالحق) آخر داستان پیش حاجاقا میاید و شاید همان شخصیت صادق هدایت باشد چون حرفهای نگفته صادق را به حاجیاقا میزند حسابی حاجی را پریشان میکند و هر چه از دهنش در میآید به حاجی میگوید و شاید داستان را صادق برای بیان کردن همین حرفهایش نوشته است خیلی هم صریح و بی پرده فحشهایش را به این قلتشنها میدهد طوری که تمام فحشهایش به دل آدم مینشید.
داستان اصلا پیچیده نیست و از یک روند مستقیم پیروی میکند فراز و فرودی در کار نیست داستان از یک جا شروع میشود و به یک جا ختم میشود. داستان بیشتر فقط در اتاق بیرونی خانه اتفاق میافتد و همه دیالوگها آنجا رد بدل میشود. در این داستان کسی کاری نمیکند همه فقط حرف میزنند شما فقط حرفها را می شنوید داستان سرد و بی روح است گوش دادن به حرفها و چرت و پرتهای حاجی اقا خواننده را خسته میکند حرفهای اضافی که کرور کرور از دهان حاجیاقا بیرون میریزد صحبتهای تملق آمیزو پاچهخوارانه حاجی تا تئورییهای سیاسی و دروغ و دغلهای حاجی.
باید حواستان جمع باشد که گفتهها را قاطی نکنید قرار نیست یکی در میان صحبت شود حاجی سخنرانی میکند و طرف مقابل فقط چند جمله میگوید خلاصه حاجی مرد حرافی است و البته خیلی دغل و زرنگ.